نیمۀ روشن وجود من



دیروز، برای من اتفاقات عجیبی افتاد. بعد از اون وقتی که بعد از یه روز خسته کننده اما جالب و بی‌نظیر انگیزه‌ای به خونه برگشتم، وقتی که داشتم یکی از کتابای آقای طاهرزاده رو می‌خوندم، یه دفعه زد به سرم! چرا درس نمی‌خونم!؟ چرا بی برنامه؟ چرا عین اجساد هیچ کاری نمی‌کنم! می‌تونم ادعا کنم من الان حیات ندارم! و این شد که یه دفعه در یک حرکت انتحاری، لباس‌هامو پوشیدم و به سمت آرایشگاه روانه شدم. ثانیه‌های انتظار برای رسیدن نوبتم، زل زده بودم به آینه و به موهای بلند و خوشگلم نگاه می‌کردم، (چقدر از نیم‌رخ خوشگل بود!) (شده بودم عین این عکسای بالای وبلاگ دقیقا!) (حتی می‌تونستم مثل این دخترا گوشی رو بگیرم جلوی صورتم و عکس بگیرم:/) بعد یه لحظه کچل شدن خودمو تصور کردم و گفتم: تاکی! تو زشت نیستی! فقط بعضی مواقع موهات کوتاه میشه! ولی به محض این که موهات بلند میشه خیلی خوشگل می‌شی!» و این شد که موهایی که هشت ماه کوتاهشون نکرده بودم رو از ته تراشیدم. (همش یاد موهام می‌افتادم که قرار بود شبیه آرتور بویل ببندم و چه بازی‌هایی که با موهام نمی‌کردم :/) وی الان کچل است. به قول سلمونه وقتی که داشت موهامو می‌زد میگفت وای از کله‌ات داره بخار می‌زنه بیرون الان گرمی نمی‌فهمی. وقتی که موهامو زدم راحت شدم! حالا دیگه یه شب آروم رو تجربه می‌کنیم و پیش به سوی درس و اینا.

وی، زیبایی ظاهری را فدای زیبایی درونی و موفقیت‌ها کرد، امیدوار است که این پیشکش و قربانی، مورد قبول سرنوشت واقع و آرزوهایش برآورده شود.

[دست کشیدن به سر کچل]


۱۲ سال درس می‌خونی. خودتو برای کنکور به کشتن می‌دی. یا یه جای خوب قبول می‌شی یا نمی‌شی. در هر دو صورت یه کار پیدا می‌کنی که بازم در هر کدام از صورت‌ها دو صورت دیگه وجود داره که میشه چهار صورت، یعنی در هر دو صورت یا از کارت راضی هستی یا راضی نیستی. بعدش ازدواج می‌کنی. خونه و ماشین می‌خری. بچه دار می‌شی. باید یه دورۀ دیگر رو تکرار کنیم. شیر مادر، پستونک، پوشک و سر و کله زدن با بچه و نهایتاً مدرسه و دوباره. دخترهارو شوهر میدی و پسرها رو زن می‌دی. برای دخترها باید جهیزیه تهیه کنی. بازنشسته می‌شی. خسته شدی و گرد زمان نشسته روی موهای سیاهت و سفیدشون کرده، میشینی تو خونه، میری با پیرمردای تو پارک شطرنج بازی می‌کنی. آخرش یه شب می‌خوابی و دیگه صبحی در کار نیست. کجای صفر تا صد این قصه جذابه؟ هرچقدر هم می‌خواد متنوع و رنگارنگ باشه، تهش که یه روز، صبحی در کار نباشه چه فایده داره همه اینا؟ میگن وقتی انسان در شرایط ترس و استرس شدید قرار می‌گیره اطلاعات داخل مغزش رو یادش می‌ره. یادش میره چی برای امتحان خونده بود و یادش میره اسمش چی بود. وقتی که جسمش زیر خاکه کدوم یک از این اطلاعات به دردش می‌خوره؟ من یه جوابی دارم.

تمام این سختی‌هایی که می‌کشیم با تمام جزئیاتی که داره، برای بعد از صبح اون روزیه که دیگه نمی‌تونیم بیدار بشیم.

[سیگار بهمن را روشن می‌کند]

دیشب این پستو خوندم، حقیقتاً خیلی ناراحت شدم. برای خانوما این که عقایدشونو مخفی کنن خیلی سخت‌تره چون ظاهرشون هم نمایانگره عقایدشونه و اینجوری اذیت میشن. مثلا لباس من یه ویژگی که داره (هرچقدرم پوسیده باشه) یه حالت خنثی داره و کسی نمی‌تونه بگه مثلا مذهبی یا غیر مذهبی و یه قدرت بازدارندگی خاصی داره که الانه کسی شخم نمیکنه به من چپ نگاه کنه (مخصوصا با این قیافه و با این حجم از رد دادگی) برعکس قدیم که شاید دخترا هم به من تعرض می‌کردن و منم نمی‌تونستم چیزی بگم و اکثر همکلاسی‌هام نمی‌دونستن من چه اعتقاداتی دارم و مجبور شده بودم که قایمشون کنم! الله اکبر! تو مملکت اسلامی؟ بله تو مملکت اسلامی. / میخواست استحاله بشه؟ فکر کنم استحاله شده رفته پی کارش. ما باید دنبال پناهگاه‌هایی بگردیم تا بتونیم از گزند یه سری مسائل در امون بمونیم. جای کار مناسب، دانشگاه مناسب، دوستای مناسب. حتی تو بلاگستان بعضی مواقع به سرم می‌زنه یه سری افرادی که شاید خودشونم باور نکنن، قطع دنبال کنم و خودمو راحت کنم. بدم میاد ساده‌ترین مسائل رو با یه مشت فلسفه مزخرف میان باطل می‌کنن! این نشون از جهلشون میده و قدرت انبساط مطالبشون، حالم بهم میخوره دیگه.

[دومین نخ سیگار بهمن]


خب، بعد از این که دیدم خیلی‌ها تو این چالش شرکت کردن منم دلم می‌خواست شرکت کنم، اما بهانه‌ای برای شرکت کردن نداشتم، تا این که به جمله آخر پست آقای سر به راه برخوردم:

شما بنویسید دیگه ناز نکنید:)
این متن کپی نشده است!

خب شروع می‌کنم، ولی اینو بگم که تاکی پاسخگو نیست! اینجا تاکیه که سوال میپرسه :/

۱. راست دستین یا چپ دست؟

راست دستم و تلاش‌هایی در راستای دو دست شدن انجام دادن اما در وسط راه متوقف شدم و به خودم اجازه دادم که این پروژه دو دست شدن رو از یه زمان دیگه شروع کنم.

۲. نقاشی‌تون در چه حده؟

من خیلی نقاشیم خوب بود. اگه تو بچگی شخصیت و ذات لجبازی نداشتم و به کلاس‌هایی که والدین ثبت‌نامم کرده بودن ادامه داده بودم الان در خدمت شما یه نقاش حرفه‌ای نشسته بود. یادمه همون موقع هم ایده‌هایی عجیبی تو سرم برای نقاشی بود که مربی نقاشی رو متعجب می‌کرد و معلم هنر سال هشتم هم اعتراف کرد که ذهن سه بعدی و طراحی خوبی دارم. اما از همون موقع به بعد مدادرنگی ازم گرفته شد. بذارید در یک جمله خلاصه‌اش کنم، اینجانب یک نقاش بالقوه هستم که استعداد خیلی بالایی تو نقاشی (و کلا هنر) دارم اما هیچوقت حق مطلب ادا نشد، یعنی به مرحله بالفعل نرسیدم. شاید در آینده بتونم بالفعلش کنم.

۳. اسمتونو دوست دارین؟

راستش هیچ نظری راجع به اسمم ندارم. بچه که بودم هرکی اسممو می‌شنید میگفت چه اسم قشنگی داری ولی برای من سوال بود آخه کجاش قشنگه؟ منصور خیلی قشنگ تره! تا همین اواخر که نوبادی هم گفت تا حالا اسممو نشنیده بود!! و گفت که خیلی قشنگه! ولی خودم راجع بهش هیچ نظری ندارم. یه اسم عربی و معنی خیلی خفنی داره و از صفات خداست.

۴. شیرینی یا فست فود؟

اینا سوالای نسبی و هیچوقت نمیشه بهشون جواب قاطع داد. یه زمانایی لازمه که شیرینی مصرف کنی و یه زمانایی هم لازمه که فست فود مصرف کنی. هیچوفت نمیشه اینارو قطعی جواب داد. مثل این میمونه که بگی آب یا نون؟ پدر یا مادر؟ هردوشون همیشه لازمن.

۵. دوست دارین قد همسر آیندتون چقدر باشه؟ (به سانت)

فکر نکنم دوست داشته باشم به یه آدم درازتر از خودم مدام زل بزنم! پس قد کوچیک بهتره! هرچند هرچی کیس موجوده از من چندسال بزرگتره و احتمالاً باید قد بلند باشن و مثل این که قرار نیست اتفاق خوشایندی بیفته! یا شایدم باید مثل بابام با یه دختر چند سال بزرگتر از خودم ازدواج کنم؟ هوم؟ قد خودم قبلا ۱۷۶ سانتی متر بود و از خدا درخواست ۴ سانتی متر بیشتر کرده بودم که از لحاظ قدی تکمیلم کنه اما نه تنها به قدم اضافه نشد بلکه در آخرین اندازه گیری قدم به ۱۷۵ تقلیل یافته بود و کمرم خم شد. آخه مگه قد آدم کم میشه؟ یا ترازوعه خراب شده بود؟ احتمالا ترازوعه! ولی اگر قدم همینجوری بخواد کوتاه بشه من دیگه از این زندگی انصراف میدم. دوست دارم قد همسر آیندم کوچکتر مساوی با خودم باشه.

۶. عمو یا دایی؟

طبیعتاً از دایی‌های من به من فایده بیشتری رسیده، مهربانی که دایی ع» داره و زحمتا و بحثایی که دایی ر» کشیده رو نمی‌تونم ندید بگیرم. مثلا بعد این که دنیای سوفی رو تو خونه‌مون دید گفت چرا خریدی؟ میگفتی من بیارم. من سال ۷۴ دنیای سوفی رو خوندم :/ (ملتفتین؟ زمانی که حتی بابا و مامان من ازدواج نکرده بودن و من اصلا وجود خارجی نداشتم) و خیلی مهربونن این دوتا و با من بزرگونه رفتار می‌کنن. ولی من نمی‌تونم تو احترام گذاشتن بین دایی و عموها تفاوت قائل بشم. همه‌شونو دوست دارم هرچند با دایی‌ها بهم بیشتر خوش گذشته. آها! اینم بگم که وقتی ریش میذارم و موهام بلند میشه همه میگن که شبیه دایی بزرگم میشم. دایی بزرگم یه ورژن مو سفید و سن بالا از خودمه و خوش‌تیپ ترین آدم فامیله! یعنی خودمم خوش‌تیپ ترین آدم فامیلم! (اون عینک آفتابی من کجاست؟)

۷. خاله یا عمه؟

خاله برای من مثل مادر بود. شایدم بعضاً عزیزتر از مادر(!) همیشه منو پسر خودش خطاب می‌کرد چون جز پسرخاله هیچ پسر دیگه‌ای نداشت و مثل این که خیلی پسر دوست داشت. بازم نمیشه گفت، برای همشون احترام قائلم و یادشون همیشه تو قلبم هست. همشون مهربونن.

۸. عدد مورد علاقه؟

۱۱ و ۱۳ و ۶۶۶ و ۹۹۹ و ۷ و ۸ و ۳ و ۴ و ترکیب این آخریا باهم.

۹. اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

خب اگه کسی تاکی رو بشناسه می‌دونه من تو قتل عام وبلاگا استادم و بنابراین اولین وبلاگ که سهله آخریشم زدم تردم.

۱۰. با کی بیشتر از همه صمیمی‌ان تو بیان؟

اگه الان بخوام تو بیان رو بگم، عشق کتاب، استلا و آیسان. / البته یه سری‌ها هستن که از بیان رفتن مثلا سید جواد رفته و اما همش میخواد منو بکشه نمی‌دونم چرا، شاید چون زیاد اذیتش می‌کنم. با آقای سر به راه و علیرضا (گلرنگیان) و امیر (همون معلمه) همینا :)

۱۱. والدین در بیان؟

قرتی بازی خوشم نمیاد.

۱۲. رو جنس مخالف کراشی؟

هوی تِمه! مثل این که تاکی رو نشناختی نه؟

۱۳. مترو یا قطار؟

خب طبیعتا وسط شهر نمی‌تونم با قطار سفر کنم! مسیر‌های درون شهری با مترو و مسیرهای بین استانی با قطار خیلی حال می‌کنم. هرچند بچگی از مترو می‌ترسیدم که بیفتم جلوی قطار و بیفتم بین قطار و سکو و مثل گوجه له بشم. بالاخره بعد از سالها و هزاران بار سوار شدن ترسم ریخته و هرچند عین دیوونه‌ها کنار خط زرد قدم میزنم و همش خانم بلندگو میگه آقا لطفاً از خط زرد فاصله بگیرین اما هنوزم که هنوزه به تکنولوژی حس خوبی ندارم. تازه اون سیاهی داخل تونل قطار هم آدم رو تحریک به دویدن می‌کنه. البته بعضی ایستگاها تونل ندارن و روی زمینن، مثلا از متروی علی آباد تا متروی حرم امام کلا روی زمین و این که آفتاب می‌تابه تو قطار خیلی مترو سوار شدن رو لذت بخش میکنه! (وی عاشق روشنایی و آفتاب است)

۱۴. بنظرت شادی یعنی چی؟

شادی؟ یعنی این که از خودت رضایت داشته باشی. بدونی که کارات یه روزی یه نتیجه‌ای میدن و یه روزی به موفقیت می‌رسی. این که تنبلی نکنی و تلاش کنی. تسلیم نشی و برای هدفت قدم برداری، این میشه شادی.

۱۵. سه تا از صفاتت؟

نمی‌دونم! اگه میشه تو کامنت اینو بگید، البته بازم راستِ راست در نمیاد چون که واقعی منو ندیدید (چقدر ترسناک!)

۱۶. اگه دوست داشتی هویتت رو عوض کنی دوست داشتی جای چه کسی باشی؟

حقیقتاً دوست ندارم جای کسی باشم! چون می‌تونم بهتر از اون باشم! خیالات و تصوراتم که اینو به من میگن! من می‌تونم بهتر از هرکسی باشم که دوست دارم جاش باشم! پس دلیلی نداره دلم بخواد جای کسی باشم =)

۱۷. الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می‌کنه؟

این که عین . سرما خوردم. بدنم از داخل درد می‌کنه و نمی‌تونم تحمل کنم. گلوم میخاره و هی به سرفه کردن تحریکم میکنه و سرفه کردن باعث درد بیشتر بدنم میشه. این که روزی بیست بار عطسه می‌کنم و گلوم پاره میشه! حقیقتاً از شدت درد به فکر وصیت افتاده بودم اما خب بعد که دکتر محترم مثل همیشه عادت به سوراخ کردن ما داره بعد از زدن سو حالم بهتر شد و یه مقداری جون گرفتم.

۱۸. به چی اعتیاد داری؟

اعتیاد نیست! تفننی مصرف می‌کنم همیشه.

۱۹. اگه می‌تونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه؟

انسان! به دنبال حقیقت بگرد! نذار شیطان تسخیرت کنه.

۲۰. پنج تا چیز که خوشحالت می‌کنه.

اولی، اگه خوب درس بخونم / دومی، اگه خوب مطالعه کنم / سومی، این که سردبیر از نقدام تعریف می‌کنه و ایضاً پیشرفت کردن تو نقدام / چهارمی، قبول شدن در کنکور و رتبه دلخواه / پنجمی. اطمینان پیدا کنم خدا ازم راضیه.

۲۱. اگه می‌تونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت می‌کردی؟

بدی‌هاتو فراموش کن و خوبی‌هاتو حفظ کن.

۲۲. چه عادت و رفتارایی داری که بقیه رو اذیت می‌کنه؟

شاید یه مقدار. تو خانواده اعصابم خورد میشه و پرخاشگری می‌کنم. این ویدیو دقیقا وصف مو به موی منه: لینک
بقیه‌اش رو دیگران باید بگن، اینارو که من نمی‌تونم تشخیص بدم! چرا امام صادق گفته بهترین دوست آدم اونیه که عیبای آدم رو بهش بگه؟ شما هم اگه میخواهید بهترین دوست من باشید عیبامو زیر همین پست بگید. جواب این دوتا سوال با شما.

۲۳. صبحا والدین چطور بیدارتون میکنن؟

خیلی کلیشه‌ای؛ مامان: پاشو نمازت داره قضا میشه / من: ساعت چنده؟ / مامان: ۵ دقیقه مونده به هفت الانه که قضا بشه / وی گوشی را به زور پیدا می‌کند و با آن مردمک‌های گشاد شده به نور گوشی زل می‌زند / ساعت: ۶:۳۰ / من: -_-

۲۴. کراشاتون تو مدرسه!؟

تِمه! این سوالا برای تاکی بی معنیه! در ضمن! تو مدرسه پسرونه؟

۲۵. تا حالا شده به بقیه اشتباه پیام بدین و دردسر بشه؟

نه، ولی این آزمایش روی من بارها تکرار شده ولی از اونجایی که من تودارتر از این حرفا هستم، در درونم دفع میشه و عیب بقیه پیش من پنهان می‌مونه. (اما کافیه این بلا سر خودم بیاد) پیامایی که شاید چند دفعه برای من فرستاده شده ممکنه خیلی بدتر از تصوراتتون باشه.

۲۶. یه جمله تاثیر گذار برای مخ زنی؟

باگایارو! من مخ نمی‌زنم! عین آدم خواستگاری می‌کنم. در ضمن! تِمه! خیلی آدم کثیفی هستی که فکر میکنی تاکی به مخ زدن فکر کرده!! هرچند خیلی رویایی میشه اصلا خواستگاری هم نکنم و طرف خواستگاری کنه و از این حرفا.

۲۷. چه فرقی بین شما تو فضای مجازی و فضای واقعی هست.

نمی‌دونم / شاید اینجا زیادی تظاهر می‌کنم. شاید تو واقعیتم تظاهر می‌کنم. نمیدونم.

۲۸. یه دروغی که اینجا به ما  گفتین؟

این که خیلی جنس خوب و مرغوبیم و قیافه شهلایی دارم؟ اصلا! قیافه‌ام شبیه معتادای میدون شوشه. هیچ آدم خاصی هم نیستم! یه آدم مثل بقیه.

۲۹. تو بیان چندتا اکانت دارین؟

سه تا که یدونه‌اش تو نطفه به کویر تبدیل شد. البته چیز خوبیه، بعداً به دردمیخوره.

۳۰. اولین دوستتون تو بیان؟

یادم نمیاد. من این چیزا رو یادم نمی‌مونه. اگه کسی یادشه بگه.

۳۱. چندبار تو وبلاگتون ناله گذاشتن؟

تو وبلاگ اولی که تا دلت بخواد! ناله خالص بود! بعضی مواقع میان این ناله‌ها یه وبلاگی هم میذاشتم! ولی دیگه فهمیدم کار مزخرفیه. بنابراین تو این وبلاگ دیگه اینکارو نکردم و نخواهم کرد.

چالش از وب یومیکو بود. پیشنهاد می‌کنم همه‌تون شرکت کنید.


یک پست هنجارشکنانه، اما چه هنجاری را شکسته؟ این هنجار که قرار بود وبلاگ، یک وبلاگ روزانه نویسی ادبی باشد، اما مطلبی مرا تحریک نمود(!) تا این مطلب را بنویسم. این پست قرار بود راجع به کتاب‌هایی باشد که خریده‌ام، اما مطلب مهم‌تری مرا ترساند. خواهشی که از شما دارم، من با هیچکس مشکل ندارم، دوست هم ندارم که کسایی که باهاشون مشکلی ندارم به بیراهه برن و زندگی خودشون رو ببازن! خواهشی که دارم از شما، تمنا می‌کنم، قسمتون میدم به هرچی اعتقاد دارید، احساساتی نشین و من هم با کسی مشکلی ندارم! اگه هم دوستتون نداشتم این پست رو هیچوقت منتشر نکردم، ولی می‌بینم بعضی بلاگرا اینجورن و به خاطر همین میخوام این پستو منتشر کنم. این پست خیلی لحن آرومی داره و اصلا بیایید این قطعه رو گوش بدید تا تلخی‌اش رو بشوره ببره! من فقط نگرانم همین! هرچی هم بگید قبوله! حتی فحش هم بدید.


من حدوداً ۱۵ ساله بودم که طی یک اتفاق ناگوار (که بالاخره باید اتفاق می‌افتاد) به نحوۀ بچه‌دار شدن انسان پی بردم. الان می‌بینم که در سطح بلاگستان که به نظر شخصی من یک محیط نخبگانیِ جوانانه است،(که البته، سمت جاهلانه هم دارد، همانند سمت روشن و تاریک) کسانی که همسن و سال گذشتۀ من بودند و حتی از ۱۵ سال هم کمتر دارند، از الانِ من مسائل بیشتری می‌دانند. مثلا اسامی انگلیسی عجیب غریبی که گرایشات جنسی را بازگو می‌کند. در همین حال، حاضرم قسم بخورم تا چند سال پیش ویکی‌پدیا و کل اینترنت را جستجو می‌کردی هیچ گرایش خاصی جز چندتا پیدا نمی‌کردی. الان هشتاد نوع گرایش جنسی به وجود آمده، متنوع و عجیب.

به دلیل سخیف بودن پست، مجبورم با لحن عامیانه بنویسم استثناعاً.

این متنی که در ادامه می‌نویسم، برگرفته شده از استوری ویلیامه، که لینک وبلاگش رو در گوشه پایین وبلاگ می‌تونید پیدا کنید. (یا در جمع دنبال‌کنندگان، عکس شخصی با پشت زمینه زرد رنگ) ابتدا دو عکس از متن یه کتاب که فکر کنم راجع به گرایشات جنسی باشه و کاملاً قابل توجه هستش و من هم صحبت‌هایی راجع بهشون دارم.

عکس اول:

مطالعات بعدی گزارشِ . را تایید کرده و نشان داده‌اند که جهت گرایش جنسی در طول زمان و در تغییر محیط عوض می‌شود. که این خود نشانگر انعطاف پذیری رفتار جنسی در انسان است.

هرکدوم از ما مدت خاصی را در محیط (و یا هر رسانه‌ای) مربوط به همجنس‌بازان بگذرونیم، مطمئن باشید که برامون عادی میشه. همچنان که شده، همچنان که تنها گروه موسیقی مشکوکی که من میشناسم (BTS) به خاطر رفتارهایی که بر روی صحنه و در رسانه‌ها دارن و حمایتی که از اون پرچم رنگارنگ کردن باعث شده که اکثر کسایی که BTS گوش میدن، کاملاً کورکورانه از همجنس‌بازی دفاع کنن و تازه خودشون هم می‌پیوندن به این گرایشات و توهم می‌زنند. توهمی که به واقعیت خواهد پیوست، مثل تلقین. (و این رو هم بگم منظورم کلا موسیقی کره نیست، بلکه از این گروه فیلم‌های شنیع منتشر شده و گروه‌های دیگه رو اطلاعی ندارم) ببینید، آرمی بودن و گوش دادن موسیقی‌هاشون که متن‌های خیلی خوب و لذت بخش و انگیزه بخشی داره به نظر من نه تنها اشکالی نداره، بلکه خیلی هم خوبه، عالیه که طرفدار یک گروه موسیقی خاص باشید، اصلا من خودمم میخوام گوش بدم! اما قرار نیست اونا هرچی گفتن و هرچی ازشون دیده شد، قبول داشته باشید، اوناهم انسانن خطا می‌کنن.
یا مثلا کسانی که عاشق هری‌پاترن! بگی بالای چشم رولینگ ابروعه بهت حمله ور می‌شن! و بازم قسم میخورم اینا قبل از این که با خانم رولینگ آشنا بشن اصلا نمی‌دونستند همجنس‌بازی و این گرایشات چیه، اما چون این نویسنده، یه سری کتاب خیلی پرفروش نوشته، و ازشون حمایت کرده بدون این که بدونن چی به چیه وقتی میگی که رولینگ کار اشتباهی کرده بهت حمله می‌کنن. حالا چه بخواهید چه نخواهید کار غلطی کرده و شما هم برای این که ضمیرتون آروم بمونه ازش دفاع می‌کنید و روز به روز با نویسندگان جدید و گروه‌های جدید و معروف و محبوب و همچنین فیلم‌های بیشتر، براتون عادی‌تر میشه.
و این برعکسش هم درسته! یعنی اگه کسی توهم گرایش جنسی زده (حتی من هم زدم!) یه مدت تو محیط سالمی بمونه، اون هم درمان میشه و میتونه به زندگی عادیش ادامه بده و الکی خودش رو زجر کش نکنه. / چرا اینو گفتم؟ چون به گفتۀ اکثر روانشناسا بیمارهایی که ادعا می‌کنن ترنس هستن و توهم جنسیت مخالف رو میزنن جدیداً به شدت افزایش یافته، پسرانی که با موهای ریخته شده روی صورت میرن و توهم دختر بودن میکنن یا دخترهایی با لباس‌های پسرانه که ادعای پسر بودن می‌کنند، نه تنها ترنس نیستند و سالمن، بلکه توهم زدن! یعنی اینا یه مدت یک محصولی رو مصرف کردن که باعث شده همچین فکری با خودشون بکنن و توهم بزنن، یا تو یه محیطی بودن و هزاران دلیل و علت دیگه که از بحث خارجه.

عکس دوم:

تحقیقاتی که در درمانگاه روانشناسی لاتروب انجام گرفته نشان می‌دهند که رفتار جنسی انسان انعطاف پذیر است، و نیز این که عوامل یادگیری و شناختی در تغییرات رفتار جنسی سخت مؤثرند.

بله دیگه شما وقتی ببینید که فلان نویسنده و فلان گروه موسیقی حمایت می‌کنه، و با خودت میگی که هیچکس در نظر خودش کار اشتباهی انجام نمیده، یعنی حتی مخاطب هم متوجه میشه که رولینگ کار درست رو در حمایت از همجنس‌بازی می‌بینه و مخاطب هم تاثیر میگیره و میگه مگه چه اشکالی داره؟ بیا کل قرآن و حتی تورات و انجیل رو بندازیم اونور و از BTS و رولینگ تقلید کنیم، (ببخشید این بخشش یه مقدار خشنه ولی واقعیت اینه که همجنس‌بازی خیلی گناه بدیه، و تو دین مجازات داره و طبق دین افراد مجازات شدن، پس دیگه اینجا به خودتون بستگی داره که رحمت دین رو ببینید یا قوانین و تنبیهاتش رو) آخه همجنس‌بازی حروم نیست که، و قومی هم به نام لوط وجود نداشته، همون قومی که فسیلشون هم توی ایتالیا اصلا وجود نداره که آتشفشان نریخته رو سرشون، اصلا به دستور امام‌علی همجنس‌بازان رو از کوه پایین نمی‌انداختن و هیچکدوم از این اتفاقات اتفاق نیفتاده. چرا اینقدر خشن؟ چون اینکارا حیوانیه! چیز، ببخشید، به حیوان‌ها توهین کردم، حیوان‌ها هم همجنس‌بازی نمی‌کنن، منظورم این بود که حتی از حیوانات هم پست‌تر شدن! بعضی وقت‌ها به خودم میگن اینا جداً از وضع غرب خبر ندارن؟ اینا چی دارن میگن؟ نمی‌بینن ازادی جنسی و بی‌حیایی نتیجه‌اش چی شده؟ بابا به خودتون بیاید دیگه! زشته به خدا! اصلا مستند ایکسونامی که بهترین و قویترین مستند در زمینه آزادی جنسی بره به درک! دیگه خبرای خودشون رو که قبول دارید! خبرای شبکه های عربی نامسلمون چی؟ اونا که صدا و سیما نیستن که! دوتا کلیپ حال به هم زن از انگلستان و غرب بذارم حالتون بد بشه؟ می‌دونید یا خودتون رو زدید به بی‌خبری؟ بله دیگه وقتی خوشی بزنه زیر دل آدم از همجنس‌بازی هم حمایت می‌کنه. / خیلی خوب میگه، که بی‌خبری خوش خبریه! واقعا هم بعضیا خوشن خداوکیلی! مثل قضیه دوستمه که بعداً میگم براتون، نمی‌دونست اصلا چیزی به اسم وجود داره و نمی‌دونست اینا اصلا چیه، چون راجع به غرب هیچی نمی‌دونست و مثل من نرفته بود بطن کثافات غرب رو شخم بزنه ببینه چه خبره، سرش رو کرده تو کتاباش مثل اکثر طلبه‌ها که رفتن تو حجره‌شون و از دنیای بیرون خبر ندارن! واقعا که بی خبری خوش خبریست.

و اما متن اصلی که نوشته ویلیامه.

این اواخر فیلم‌هایی ساخته می‌شن که دست کم یه زوج گی یا بین رو دارن. حتی Anne with an e که سریال خنده‌داری راجع به این موضوع، و ما چی مشاهده می‌کنیم؟ سه عزیز همجنسگرا، چیزی که در فیلم Anne in green gables سال ۱۹۸۷ نداشتیم.
سوال اینجاست، آیا ما شاهد آدمهای بیشتری در نسل جدید با این گرایشات هستیم؟ آیا اینطوری که این دست آدمها با پرچم‌های رنگین کمونی‌شون خواستار بروز آزادانه ویژگی های انتسابی شون هستند؟ و در گذر زمان ما انسانها اونقدر روشن فکر شدیم که بخواهیم بهشون حق بدیم و گاهی در سریالها شاهد معاشقه شون باشیم؟(!)
و یا شاید» هم نه. شاید این پررنگ شدن ها چیزیه که بشرِ رو به انحطاط و فرورفتۀ در آزادی جنسی میخواد؟ شاید دیگه این آزادی با جنس مخالف مزه نمیده! شاید راه هیجان انگیز تری برای شون وجود داره! و اونها این رو حق خودشون میدونن. و اون رو دارن رسانه‌ای میکنن تا کم کم بین مردم جا بیفته. بالاخره ما اونقدر روشن فکر هستیم که متوجه بشیم بعد مدتی ارتباط با جنس مخالف، اونقدرام حال نمیده. دی:
بعد از اون میرسه به رابطه هامون، برادرهامون و باید خودمون رو روشن فکر نگه داریم، اینطور نیست؟
پرچم‌هاتون رو بالا بگیرید. این چیزیه که از آزادی نصیبتون شده. شما پیشروی می کنید. بیشتر میخواهید، متنوع تر میخواهید. این چیزیه که تو ذات بشره.
این پیشروی ادامه خواهد داشت و اگر کنترل بنظر کوته فکرانه میاد، باید بگم شما هم خیلی کوته فکری که پشت چراغ قرمز وایمیستی برای رعایت قانون، اونم قانونی که یه آدمی مثل خودت اون رو وضع کرده :)
پ.ن: لازم بود کمی شفاف و روشن حرفم رو بزنم. شاید بگید هستند بعضی ها که رابطه با جنس مخالف رو تجربه نکردند اما با همجنس خودشون چرا، اینجا بحث رواج این موضوعه، قضیه فراگیر که بشه می‌تونه به عنوان اولین ها هم بشه.

راجع به سینما که نمی‌خوام نظر بدم و بعداً یه مقاله میخوام راجع به سینما در طول تاریخ بنویسم که وضع سینما افتضاحه! کلا در تمام دنیا داره به قهقرا میره. به خدا کسانی مثل فراستی حق دارن اینجوری فیلمارو تو نقدشون له می‌کنن! جرئت داشته باشیم مثل فراستی حتی به دیکاپریو هم اشکال بگیریم. هی برگشتن بهش گفتن که اون اسکار گرفته! گفت به اسکار چه ربطی داره آخه؟ اسکار ملاکه؟ خلاصه که الکی کورکورانه چیزی رو قبول نکنیم. هیچی رو! تاکید می‌کنم هیچی رو!
خب نمی‌دونم منظورش چی بوده ولی مثل این که تیکه انداخته و به ویژگی اکتسابی گفته انتسابی چون هیچ‌کس همجنس‌باز با گرایشات جنسی دیگه متولد نمیشه مگر این که ترنس باشه که بحث ما ترنس‌ها نیستند و من اصلا کاری با اونها ندارم. هرچند که ایران بهشت اونهاست و میتونن راحت عمل کنن ولی خب بعضی‌ها باز علم برداشتن و به وسیله اون‌ها میخوان نظام رو بد جلوه بدن، چه خبرتونه؟ چـــــه خــــبرتوووونه؟ خود امام خمینی اجازه عمل تغییر جنسیت رو دادن! و اینم بگم! در هیچ کشوری خدمات پزشکی به اندازه ایران ارزون نیست، هرچند برای مردم خودش کمی گرون باشه، اما اینجا برای ترنس‌ها بهشته که می‌تونن راحت اگه خواستن عمل کنن.
ذات انسان بی‌نهایت طلبه، به قول امام خمینی کارتر هم خدارو میخواد اما نمی‌دونه که چجوری بهش برسه، فکر میکنه کل زمین رو تصرف کنه باز راضی میشه اما وقتی کل کره زمین رو هم تصرف کنه باز دلش راضی نمیشه و همش میخواد، این ذات غیر قابل تغییر انسانه، تنها چیزی که انسان باهاش راضی میشه خداعه، و رضایت بین خدا و اون بنده در تقواعه که ما نداریم، و نمیدونیم چه لذتی در با خدا بودن هست، بگذریم، رفتم رو منبر.

این پیشروی ادامه خواهد داشت و اگر کنترل بنظر کوته فکرانه میاد، باید بگم شما هم خیلی کوته فکری که پشت چراغ قرمز وایمیستی برای رعایت قانون، اونم قانونی که یه آدمی مثل خودت اون رو وضع کرده :)

یعنی خیلی منگلیم اگه از چراغ قرمز رد نمیشیم و قانون راهنمایی رانندگی رو اجرا می‌کنیم اما قانون خدا رو رعایت نمی‌کنیم. چون چراغ قرمز رو یه انسان دیگه مثل خودت وضع کرده اما قانون منع همجنس‌بازی رو خدا وضع کرده و از خلقت آدم بوده، هرچند قوانین دیگه نبودن، ولی این همجنس‌بازی همیشه منع بوده از خود حضرت آدم بگیر تا بیا پایین. منگلیم اگه قانون انسان‌های دیگه رو رعایت می‌کنی اما قانون خدا رو تو همجنس‌بازی نه! خواهران و برادران عزیز! اگه ما می‌گیم حجاب رو رعایت کنید، به خاطر خودتونه، وگرنه اگه به نگاه کردن و این حرفا باشه که زن مادر زادم تو خیابون بیاد جلو من من نه تحریک می‌شم و نه نگاه می‌کنم! نمی‌دونم کتاب خودنوشته سردار سلیمانی رو خوندید یا نه، نوشته پشت جلدش رو! که مامورای شاه رو به خاطر بی‌حرمتی به زنی که اصلا حجابی نداشته (که اونموقع عادی بوده) کتک میزنه و فرار می‌کنه. (نگاه نکنید این اواخر موهاش سفید بوده، کاراته‌کار و بزن بهادر بوده خدابیامرز) خودش نوشته که اعصابم خیلی خورد شد و رفتم دوتاشون رو کتک زدم، وقتی چندتا مامور دیگه اومدن منم فرار کردم. ببینید، اصلا برای ما اهمیتی نداره که حجاب دارید یا نه، شما ناموس ما هستید، بی‌غیرتی یعنی این که رو غیر از خودت و دیگران اهمیتی نداشته باشید، اونی که میگه حجاب لازم نیست و از این حرفا، آدم چون نه رو خانم‌ها غیرت داره و نه رو آقایون و این‌ها رو تا پایین تر از حیوانات تقلیل میده. حجاب داشته باشید یا نداشته باشید، ما نباید نگاه کنیم، الان فکر می‌کنید که یه خانم چادری رو می‌تونیم نگاه کنیم؟ به خدا همین چند روز پیش صبح یکی از همسایه‌هامون که نمی‌شناسمش، یه لحظه نگاهم به صورتش افتاد خیلی اتفاقی و خیلی خجالت کشیدم. حالا بی حجاب و با حجابش فرقی نداره دیگه! اگه حجاب حفظ بشه جامعه پاک‌تر می‌مونه منم پاکتر می‌مونم، همه پسرا پاک‌تر میمونن. همه اینا به خاطر خودتونه، به وبلاگ خانم هانیه معینیان سر بزنید، ما که تو این صحبتا به خاک پای ایشون نمی‌رسیم و ایشون کارشناس مطالعات ن هستن، برید ببینید چی راجع به حجاب گفته. همش برای خودتونه، دشمنی نداریم که، شما هم ناموس ما هستید. آزادی جنسی و بی‌حجابی، اگه عادی بشه تهش می‌رسه به همین غرب متمدّن الان! غربی که دیگه نمی‌تونه از باتلاقی که توش فرو رفته خودش رو نجات بده، مگر این که یه شخصی بیاد و نجاتشون بده. / من که الان فلسفه می‌خونم، آخرین فلاسفه اعتراف کردن که غرب دیگه داره از تمدن دور میشه و انسانیت خودش را از دست داده، بعضی‌هاشون دلیلش رو دور انداختن مسیحیت می‌دونن، منم یه دلیلی دارم، آزادی جنسی.

[گرفتن دست به سر پانسمان شده]


این پست قرار بود یک پست بسیار طولانی باشه، فکر کنم از روی تیتر بتونید حدس بزنید که می‌خواستم راجع به چی صحبت کنم، ولی از شرش گذشتم. چون چیزی جز دعوا و درگیری و ناراحتی نداره، فقط برای همه آرزوی سلامتی می‌کنم مخصوصاً سلامت ذهنی و این که راه کج رو نرن. فقط پنج دقیقه مونده بود که کل پست رو پاک کردم و الان یک دقیقه مونده که این متن رو نوشتم. بذارید تو یه جمله خلاصه کنم؛ به خودتون بیاید.

[کوبیدن سر به دیوار و فوران کردن خون]


دقیق یادم نمی‌آید اما به نظرم سال هشتم بود. زنگ ریاضی بود، زنگی که به خاطر معلم فوق‌العاده باحالش (حداقل از نظر خودم) بیشترین لذت را سر کلاس می‌بردم. شما نمی‌دانید من از چه معلمی صحبت می‌کنم! اما می‌توانم شما را صرفاً با یکی از ویژگی‌هایش آشنا کنم. فقط نحوۀ تدریسش به نحوی بود که در امتحانات ترم (دی یا خرداد) بدون این که برای امتحان بخوانی، نمرۀ بالای هجده می‌گرفتی. مادرم و آن دخترخالۀ اعصاب خوردکنم هرچقدر به من می‌گفتند که بخون فردا امتحان داری» برای من سوال بود که آخه چی رو بخونم؟ به خدا چیزی برای خوندن نیست!». سال هفتم بعد از امتحان ریاضی خرداد، امتحان دینی داشتیم و جای من طبق معمول همیشگی آخر کلاس افتاده بود. آن‌جا هم خلوت بود و بچه‌ها زود رفته بودند و من هم بر اساس عادت قبلی تا جایی که جا داشت سر امتحان می‌نشستم و چندین بار برگه‌ام را چک می‌کردم. (وای که من چقدر بچۀ درس‌خوانی بودم) معلم محترم که شرایط را مهیا دید آمد کنار من نشست، با صدای آرامی گفت: خیلی امتحان ریاضیت رو خوب دادی، کل خستگی یه سال از تنم رفت بیرون!» و من هم بدون این که به چهره‌اش نگاه کنم، در حین این که به برگۀ دینی زل زده بودم، لبخندی از سر رضایت غیرقابل توصیف زدم و او هم به مراقبت از بچه‌ها ادامه داد. الان برایم سوال به وجود آمده که چرا این حرف را به من زد؟ چه دلیلی داشت؟ می‌توانست هیچی نگوید! شاید می‌خواسته خستگی در کردن را با من شریک شود. از بحث دور شدیم، داشتم می‌گفتم، سال هشتم بودیم، سر کلاس همین معلم ریاضیِ عشق! پنجره‌های کلاس باز بود و معلم روی تخته مطالبی را نوشته بود و منتظر بود تا ما هم وارد جزوه‌مان کنیم. ناگهان صدای وانتی از پشت پنجره با صدای بانمک و خنده‌داری شنیده شد: نمکـــــــــــــــــــی، نون خــــــــــــشــــــــــــــکی!» و تمام بچه‌ها با هربار شنیدن صدای این وانت می‌خندیدند. یکی از بچه‌ها که کنار پنجره نشسته بود گفت که: آقا! پنجره رو ببندیم!؟» و معلم با آن قیافه دائم‌المتفکرش گفت: نه! اینا باید با وجود شنیدن این صدا نخندن! اینا باید یاد بگیرن خودشون رو کنترل کنند.» و آن‌جا بود که من معنی اراده را تا حدودی(؟) فهمیدم. الان هم قضیه همین است، پاک کردن وبلاگ، بستن و حذف وبلاگ کار آسانی است و به صورت مصنوعی برای آدم وقت آزاد می‌کند، اما ارادۀ واقعی آن است که با وجود وبلاگ، به تمام کارهایمان برسیم. دقیقاً کاری که من در آن مانده‌ام. چند روزی است تلاش می‌کنم، تا ببینم که چه می‌شود. فعلاً یک برنامه ساده، تنها شب‌ها بعد از ساعت ۹ به وبلاگم سر می‌زنم. یادآوری خاطراتم باعث شد، حس و حال دوران درس‌خوان بودنم را به یاد بیاورم، و اگر یک کپی از آن احساساتی که در گذشته محبوس هستند، بگیرم و روی حال خودم پِیست کنم، احتمالا بر روی درس‌خواندنم هم تأثیرگذار باشد. پس، پیش به سوی درس!

[یک لبخند از ته دل، به خاطر یادآوری خاطراتم با این معلم]


همیشه از بچگی به دنبال یادگیری بودم و یکی از مواردی که در یادگیری آن بسیار کنجکاو بودم و لذت می‌بردم، اصطلاحات جدیدی بود که بزرگترها به کار می‌بردند. یک سری اتفاقات هم همیشه پشت سر هم برای من رخ می‌داد که نظریاتی در باب علتشان برای خودم دارم. مثلاً زمانی که برای اولین بار معنی آن اصطلاح شاخ و خفن را یاد می‌گرفتم و اراده می‌کردم که از این به بعد به کار بگیرمش، آن اصطلاح را طی چند روز آینده چندین بار در زیرنویس انیمه‌ها، در تلویزیون و در صحبت دیگران می‌شنیدم. برایم اتفاق جالبی بود که بعد از یادگیری هر اصطلاح، آن را چندین بار پشت سر هم می‌شنیدم.

الان هم می‌خواهم ادایِ به ظاهر بزرگتر‌ها را در بیاورم و یکی از آن اصطلاحات شاخشان را به کار بگیرم، البته قرار بود به کار بگیرم که اینجا به کار می‌گیرم. می‌خواستم بعد از حذف وبلاگ (که الان نادم و پشیمان هستم!) این اصطلاح را به کار ببرم:

عطای وبلاگ‌نویسی را به لقایش بخشیدم.

[انداختن سر به زیر و اظهار ندامت و پشیمانی]


از شنبه، از اول ماه، از پانزدهم ماه، از بیستم ماه، از اول سال و.

این کلمات و تعیین وقت برای شروع یک کار، چیزی جز بهانه‌تراشی برای تنبلی بیشتر و دیرتر انجام‌دادن آن کار نیست. به خاطر گیر افتادن در این جسم خاکی، نمی‌توانم از بند مکان رها شوم اما از بند زمان چرا، می‌توانم. نه این که بتوانم به گذشته یا آینده بروم و در آن‌ها دستکاری کنم؛ تنها کاری که می‌توانم انجام دهم، از بین بردن این بهانه‌هاست و در نتیجه از این کلیشه مسخرۀ "از شنبه" و تنبلی و انجام‌ندادن کار کمی رهایی پیدا می‌کنم. نتیجۀ نتیجه‌اش، یعنی هشت نسل بعدش می‌شود این که بیشتر کارهای عقب افتاده انجام شده‌اند و دیگر تنبل نیستم. به این صورت، دیگر درگیر این مسخره بازی‌ها با اعداد و زمان نمی‌شوم و اولویت، انجام دادن کار است، نه زمان انجام دادن کار. بنابراین مهم نیست چه زمانی برای درس خوندن شروع می‌کنم و یا مهم نیست از کی شروع به نویسندگی در وبلاگ جدید می‌کنم. هرچه زودتر انجام بشوند، به همان مقدار موفق‌تر هستم.

[یک لبخندِ تصنعیِ دراز]


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش مطالب رستورانی مجله خبری ثبت گاه نوشت ابوابراهیم دنیای طراحی من معرفی جاذبه های گردشگری استانبول برندینگ دانلود خلاصه کتاب حقوق بین الملل عمومی ۱ بیگدلی همراه نمونه سوال تعمیرات جک پالت Injection Molding Systems سئو ، طراحی سایت ، دیجیتال مارکتینگ